معنی دشتی در فارس

حل جدول

لغت نامه دهخدا

دشتی

دشتی. [دَ] (اِخ) (بلوک...) ناحیه ٔ وسیعی است از گرمسیرات فارس در میانه ٔ جنوب و مغرب شیراز. درازی آن از بندر دیر ناحیه ٔ بردستان تا تنگ رم ناحیه ٔ بلوک، سی و شش فرسنگ و پهنای آن از سرگاه ناحیه ٔ طسوج تا کلات ناحیه ٔ مندستان هجده فرسنگ است. کشت و زرع عمومی آن گندم و جوو نخلستان دیمی است. این بلوک را چندین ناحیه است که کلانتر و ضابط هر یک در تحت طاعت دیگری نیستند و همه در اطاعت حاکم کل دشتی باشند. حاکم نشین و قصبه ٔ نواحی دشتی قریه ٔ کاکی است. (از فارسنامه ٔ ناصری). سواحل خلیج فارس را از جنوب ناحیه ٔ تنگستان تا نزدیک بندر کنگان شامل دهستانهای لاور، کبکان، بردخون و دیر سواحل، دشتی گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

دشتی. [دُ] (حامص) دشت بودن. بدی. زشتی. وحید دستگردی دشتی را در بیت ذیل از نظامی به معنی فوق آورده است ولی آن قابل تأمل است:
مطیعش را ز می پر باد کشتی
چو یاغی گشت بادش تیزدشتی.
نظامی.

دشتی. [دَ] (اِخ) یکی از طوایف پشت کوه از ایلات کرد ایران. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 69).

دشتی. [دَ] (ص نسبی) منسوب به دشت. صحرائی: این [الان] ناحیتی با نعمت سخت بسیار است، کوهیست و دشتی. (حدود العالم). || صحرانشین. ساکن در دشت. از مردم صحرا:
که دو پهلوان ایدر آمد به جنگ
ز ترکان سپاهی چو دشتی پلنگ.
فردوسی.
بهین جای هر جا که باشم تراست
کجا گور دشتی است آب و گیاست.
اسدی.
تا نه بس مدت چنان گردد که با انصاف او
آهوی دشتی امان یابد ز شیر مرغزار.
معزی.
|| مجازاً، عربها. اعراب:
سواران دشتی ز رومی سوار
به آیند در کوشش و کارزار.
فردوسی.
|| در توصیف گیاهان، وحشی. خودرو. بیابانی. بری.مقابل باغی و بستانی. (یادداشت مرحوم دهخدا). || (در اصطلاح موسیقی) یکی از آوازهای ایرانی، وآن نمونه ای است از زندگی ساده و بی آلایش نظیر زندگی بی تکلف چوپانی و صحرا و دشت نشینی. این آواز در عین سادگی گاه چنان مؤثر و دلرباست که شنونده اشک حسرت بر گونه می فشاند. گام دشتی با شور تفاوتی ندارد ولی نوت شاهد آن درجه ٔ پنجم گام شور است (نوت شاهد حجاز). گام دشتی را میتوان مانند گام شور نوشت. (فرهنگ فارسی معین از مقاله ٔ خالقی در مجله ٔ موزیک شماره ٔ 10 ص 6).

دشتی. [دُ] (اِ) زالو را گویند و آن کرمی باشد سیاه رنگ، چون بر عضوی از اعضای آدمی بچسبانندخون از آن بمکد. (برهان) (از آنندراج):
مرو زین خانه ای مجنون که کردی خون ز هجران خون
چو دشتی را فروبردی عجائب نیست خون رفتن.
مولوی (از آنندراج).

دشتی. [دَ] (اِخ) دهی از دهستان صحرای باغ بخش مرکزی شهرستان لار. سکنه 566 تن. آب آن از چاه و باران. محصول آنجا غلات و خرمای دیمی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

دشتی. [دَ] (اِخ) از اصحاب ماری الاسقف که سپس با ماری مخالفت کرد و خود طریقه ای ابداع کرد بنام دشتیین. (از الفهرست ابن الندیم). و رجوع به دشتیین شود.

دشتی. [دَ] (اِخ) دهی ازدهستان حومه ٔ بخش گاوبندی شهرستان لار. سکنه ٔ آن 1042 تن. آب آن از چاه و باران. محصول آنجا غلات، خرما، تنباکو و صیفی جات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

دشتی. [دَ] (اِخ) دهی از دهستان کرارج بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان. سکنه ٔ آن 396 تن.آب آن از زاینده رود. محصول آنجا غلات، ذرت، پنبه، صیفی، پشم و روغن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).

دشتی. [دَ] (اِخ) دهی از دهستان گورک سردشت بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنه ٔ آن 125 تن. آب آن از رودخانه ٔ سردشت. محصول آنجا غلات و توتون و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

دشتی. [دَ] (اِخ) دهی از دهستان لار بخش حومه ٔ شهرستان شهرکرد. سکنه ٔ آن 276 تن. آب آن از زاینده رود و قنات. محصول آنجا غلات، کشمش، برنج و بادام. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).

فرهنگ فارسی هوشیار

دشتی

(صفت) منسوب به دشت صحرایی، یکی از آوازهای ایرانی و آن نمونه ایست از زندگی ساده و بی آلایش نظیر زندگی بی تکلف چوپانی و صحرا و دشت نشینی. این آواز در عین سادگی گه چنان موثر و دلرباست که شنونده اشک حسرت بر گونه میفشاند. گام دشتی با شور تفاوتی ندارد ولی نوت شاهد آن درجه پنجم گام شور است. (نوت شاهد حجاز) گام دشتی را میتوان مانند گام شور نوشت (خالقی. مجله موزیک) .

فرهنگ عمید

دشتی

مربوط به دشت، صحرایی،
(اسم) (موسیقی) آوازی از ملحقات دستگاه شور،

زالو

معادل ابجد

دشتی در فارس

1259

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری